سید مرتضی سلام!
از کرانه ازلی و ابدی چه خبر؟
ار انجا ما قبرستان نشینان عادات سخیف را میبینید؟
روایت فتح شما،روایت فتح ماند و حالا باید روایتی دیگر داشت...بگذار من برایت روایت کنم
دوربینت را بردار برادر!
با هم به کوچه پس کوچه های شهر سری بزنیم!
به خیابان ها...
فقط مراقب چشم و گوش و دلت باش
انجا که تو روایت کردی شد کوچه ی آشتی کنان دل ها با شهدا...
اینجا روایت من آشتی میدهد دل را با شیطان!!
سزی بزنیم به خیابان شهر!
از دختری بگویم که با چادر به دانشگاه رفت و ترم اخر با مانتوی بی دکمه و شلوار تنگ خارج شد..
یا از پسری که با اعتقاد و ایمان و یقین رفت و با هزار شبهه و شک برگشت...
از خانواده هایی که چاه واره را به جای پرچم با حسین (ع) بر بام خانه هایشان بلند شد
از پسر دانش اموزی که به جای اینکه قهرمانش بشود شهید فهمیده!
حالا قهرمانش قهرمان های پوشالی انور آبی است...
از دختران دانش آموزی که قیافشان داخل و خاج مدرسه قابل تشخیص نیست...
از دختر چادری و باحیای حزب اللهی
از پسری که با ته ریش و پیراهن ساده و انقلابی
که هزار انگ را تحمل میکنند و امل نام گرفتند
از ارتباط حرامی که حالا حلال جلوه میکند و میشود اوج روشن فکری....
از رسانه هایی که اسمش اسلامی و رسمش شده ترویج فرهنگ غرب...
از کنسرت و تئاتر های مبتذل که شده نماد کار فرهنگی و...
یادواره شهدا برگزار کردن شده اسراف!!
از ساحل دریا و جنگل ها بگویم که!!
محل پرواز شیطان است...
از دادگاه های پر از پرونده که خبری از گذشت و همدلی نیست...
از سختی ازدواج آسان و اسلامی و آمار بالای طلاق...
از اختلاس و دزدی و غارت بیت المال!
که مسئولی پول تو جیبی ماهیانه فرزندش به اندازه کل حقوق سالانه یک کارگر است...
و پدری شرمنده به نان شب محتاج است!
از فیسبوک و تلگرام و واتس آپ و اینستاگرام که حیا و حجاب و عفت را از پسران و دختران ما ربود...
مذهبی و غیر مذهبی!
حزب اللهی و غیر حزب اللهی!
انقلابی و غیر انقلابی!
از دست های بسته شهدای غواص که تازه آمده اند...
از دل خون امام که ندای این عمار سر داد
از تنهایی امام خامنه ای
و....
و....
و....
راستی سید مرتضی
روایت من نامش شد روایت حصر...
..............................
+من قبلا هم گفتم که اینها رو خودم نمینویسم
مهرداد طارقلی
